گاهی خواب‌هام شبیه شکنجه میمونه انقدر که عذاب‌اوره. تا یه سنی خوابیدن خیلی راحت و بدون دغدغه بود. سریع خوابم میبرد و معمولا خواب نمیدیدم اما از یه جایی به بعد این قضیه از هر لحاظ عذاب اور شد. از درد گرفتن بازوها، گردن و بدنم گرفته تا خواب‌های وحشتناکی که هر شب میدیدم. مهم نیست کدوم طرفی بخوابم، به هر حال صبح عضلاتم درد میکنه. حتی استخون‌های شونه‌هام هم درد میگیره. نمیفهمم چرا. نمیفهمم دقیقا دیگه باید چه مدلی بخوابم که صبح با گردن درد و شونه درد بیدار نشم. از این دردهای جسمی بدتر، کابوس‌های وحشتناکیه که میبینم. خواب‌هام به دو دسته تقسیم میشه؛ ترسناک و خیلی ترسناک. به خواب‌های ترسناک عادت کردم. وقتی از خواب میپرم سعی میکنم دوباره بخوابم ولی خواب‌های خیلی ترسناک قابل تحمل نیستن. گاهی در حدی وحشتناکن که از ترس فلج میشم و حتی جرات نمیکنم سر جام بچرخم! نفسم رو حبس میکنم و از دوباره خوابیدن و خواب دیدن میترسم. میترسم که بلند شم و برم آب بخورم. بغض میکنم و به طرز وحشتناکی احساس بدبختی و ناتوانی میکنم. احساس ضعف و بیچارگی. هیچ کاری از دستم برنمیاد جز تماشای زجر کشیدن خودم. من خوابیدن رو دوست دارم اما خیلی وقته شب‌ها خوابیدن عذاب‌اور شده. خسته شدم از اینکه هر روز صبح به جای بیدار شدن، از خواب پریدم. خسته شدم از این حس زهرطوری که صبح ها درونم جریان داره. انقدر تلخه که حالم بد میشه از شروع دوباره‌ی روز. من از بیدار شدن متنفرم. چطور متنفر نباشم وقتی انقدر دردناکه. چقدر دیگه باید درد بکشم تا این کابوس ترسناک تموم شه. من خواب خوب دیدن نمیخوام، همین که دیگه کابوس نبینم راضی‌ام. همین که صبح‌ها با درد بیدار نشم راضی‌ام. همین که انقدر سنگین و تلخ روزم رو شروع نکنم خوشحالم. این چرخه‌های دائمی و تکراری، فرسودم کرده. دلم میخواد این تکرار رو بالا بیارم. دلم میخواد همه چی رو بالا بیارم. 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

آشپزخانه شماره يک آموزش رمان نویسی | خانه رمان باغچه پیچک هیئت جوانان بقیه الله Jeremy هیئت نوجوانان عشاق الحسن فیزیک 1 فروش فلزیاب طلا یاب قوی المنتال مولتی مرکز تخصصی تست های سلامت جنین و غربالگری نوزادان