یه چیزی حول و حوش پنج ماهه که من هر روز به روانکاوم پیام میدم و اون هر روز پیام‌هامو میخونه. گاهی میشه که در روزی سی چهل تا پیام میدم! اتفاقات و حس‌های روزمره‌م رو میگم، نظراتم رو میگم یا کلا باهاش حرف میزنم. اون هیچوقت جواب نمیده فقط چند بار در طول روز پیام‌های منو میخونه. اسمش رو توی تلگرامم پین کردم بالای بالا. اول از همه. هزار بار در طول روز تلگرامم رو باز میکنم و وقتی با اون دو تا تیک سبز مواجه میشم، یه نفس عمیق میکشم و خیالم راحت میشه که هست. هر چند دور، ولی هست و بالاخره یه جوری میتونم صدامو به گوشش برسونم. هست و میتونم باهاش حرف بزنم. حس عجیبی داره چت یک طرفه و نوشتن برای کسی که فقط میخونه. حرف زدن از عمیق‌ترین یا حتی سطحی‌ترین حس‌ها با ادمی که ۱۵ سال ازت بزرگ‌تره و هیچ نسبتی هم باهات نداره. گاهی براش مینویسم که چقدر صفحه‌ی چت من و اون، برام سورئال و فانتزیه. انگار یه تیکه از بهشته. یه جوری خاصه که هر بار غرق لذت میشم از داشتنش. انگار یه فضای خصوصیه که تمام اون، متعلق به من و اونه.  شاید فکر کنید تو وبلاگ هم اصولا آدم همینکارو میکنه، از احساسات و روزمره‌ش مینویسه و بقیه میخونن. ولی خیلی فرق میکنه. خیلی خیلی متفاوته. توی وبلاگ، آدم مخاطب رو نمیشناسه و به خاطر همین احساس راحتی میکنه برای گفتن هر چیزی. یا اصلا حتی بشناسه هم باز فرق میکنه چون یه فضای خصوصی نیست، عمومیه. اما فضای چت من و اون فرق داره. کاملا خصوصیه توی شرایطی که اون هیچ نسبتی با من نداره، حتی دوستم هم نیست. و قسمت جالب‌تر اینکه اون تمام چیزی که من بگم رو میشنوه. حتی غرهای مداوم و همیشگیم رو. اینارو میشنوه و خسته نمیشه. اینارو میشنوه و باز همچنان بهم میگه هر وقت بخوای میتونی پیام بدی! و خودش هم هر وقت که بتونه پیام‌هام رو میخونه. صبح بعد از بیدار شدن، شب قبل از خواب، ظهر، عصر و کلا وقت و بی وقت بهش پیام میدم و اون صبورتر از هر دوستی، پیش‌پا افتاده‌ترین مسائل منو میخونه و مشکلی هم با این موضوع نداره. خیلی وقتا نصفه شب که از خواب بد میبینم و از خواب میپرم، بهش پیام میدم و خوابم رو براش تعریف میکنم! 

احساس میکنم یه فضایی رو در اختیارم گذاشته که هیچوقت، هیچ‌جای دیگه پیدا نخواهم کرد. موضوع فقط حرف زدن و دردودل کردن نیست. فضاییه که یه متخصص، بدون قضاوت و بدون هیچ پیش داوری‌ای تمام افکار منو میشنوه و میپذیره. بارها از فکر کردن بهش شگفت‌زده شدم و در نهایت به این نتیجه رسیدم که بهتره با خودم کنار بیام که صفحه‌ی چت من و اون، از جنس روابط آدم‌ها و این دنیا نیست. چون واقعا نیست!! واقعا برای من شبیه یه آرزوی برآورده شده‌ست. یه قسمتی از بهشت که انگار اون ساخته برام تا بتونم درد زندگی و روانکاوی رو تحمل کنم و بزرگ شم. حقیقتا خیلی از اتفاقارو و خیلی از روزهارو فقط با این امید میتونم بگذرونم که اون هست و میتونم برم براش اینارو تعریف کنم. اون هست و نزدیکه پس میشه احساس امنیت کرد.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فرش ماشيني کاشان ... Dewitt نیلو رایانه candycrushh مهرنویس Jhon دانشگاه مجازی عمومي Andrea