یه وقتایی که اتفاقا کم هم نیستن، نسبت به انجام کارهای روزمره‌ای که هیچ‌جوره نمیشه ازشون فرار کرد دچار حس چندش‌اوری میشم. مثل همین الان که شب شده و باید بخوابم. حس چندش‌اوری داره فکر کردن به پروسه‌ی خواب و بیدار شدن. انگار تو طول شب یه عالمه زهر لجن‌طور میریزن توی بدنم که صبح با یه حس چندش‌اوری بیدار میشم. دقیقا همون مدلی که آدم چندشش میشه و بینیش چیش میخوره، صبح چشمامو باز میکنم و حالم از حس درونم بهم میخوره. یا مثلا نسبت به آب خوردن هم این حس رو پیدا میکنم! گاهی پیش میاد که آب خوردن یا حتی غذا خوردن برام خیلی کلافه‌کننده میشه. شبیه یه تکرار اعصاب خوردکنی که هیچ جوره نمیتونم ازش فرار کنم و این عصبیم میکنه. دلم میخواد خیلی هیستریک‌طور و عصبی بشینم گریه کنم یا مغزمو در بیارم یا اصلا خودمو بزنم! همینقدر مستاصل!

واقعا نمیدونم چطوری توصیفش کنم چون تنها تعریفی که از این حس تو ذهنم میاد همین چندش‌اور بودنه. شاید یه ذره عادی نیست ولی به هر حال چندشم میشه از شب خوابیدن و صبح بیدار شدن. از آب خوردن، از دارو خوردن و بلعیدن قرص! 

نسبت به قرص‌ها هم حس چندش آوری پیدا کردم! اصلا نسبت به خودم حتی!! از خودمم چندشم میشه و خودم برام غیرقابل تحمل میشه!


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

پاتوق عاشقانه ها عــمـــــران داک چشم به ماه Gervase Different world Julie سروش معرفت دانلود سوالات استخدامی - سوال استخدامی محو نحو